کد مطلب:164532 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

در شهادت حضرت امام حسن است
بدان كه از ضرویات مذهب امامیه آنكه: معاویه زهری برای زوجه ی آن جناب فرستاد كه جعدة، بنت اشعث، باشد. و وعده های چندی به او داد. آن جناب چند دفعه زهر تناول نمود و دعا كرد و به قبر مطهر جد بزرگوارش شكم خود را مالید و شفاء یافت تا دفعه ی آخر كه دیگر شفاء نیافت. و بنابر روایتی زهر را در طعام ریخت. [1] و اما آنچه بعضی نوشته اند كه: زهر را در میان آب ریخت. پس در هیچ روایتی برنخوردیم و سهو بین است و در بحار ذكر كرد كه:

چون وفات حضرت حسن - علیه السلام - نزدیك شد و ایام او تمام شد و زهر در بدن آن جناب سرایت نمود، رنگ مبارك او متغیر و سبز شد. پس حضرت امام حسین - علیه السلام - عرض كرد كه چرا روی تو را مایل به سبزی می بینم؟ پس حضرت امام حسن - علیه السلام - گریست و فرمود: ای برادر من! هر آینه به تحقیق صحیح شد حدیث جدم در من و در تو پس دست به گردن حسین انداخت زمان درازی و حسن و حسین هر دو گریستند. پس سؤال شد از آن


حدیث، پس حسن فرمود كه: خبر داد مرا جدم - صلی الله علیه و آله - فرمود كه چون در شب معراج به باغهای بهشت در آمدم، و مرور نمودم، بر منزل های اهل ایمان، دیدم دو قصر بلند را كه پهلوی یكدیگر بودند و بر یك صفت بودند، جز اینكه یكی از زبرجد سبز بود و دیگری از یاقوت سرخ بود، پس گفتم: ای جبرئیل! این دو قصر برای كیست؟ پس جبرئیل گفت كه یكی برای حسن است، و دیگری برای حسین است. پس گفتم: ای جبرئیل! چرا این دو قصر بر یك رنگ نیستند؟ پس جبرئیل ساكت شد و جواب نگفت. پس گفتم كه چرا سخن نمی گویی؟ پس جبرئیل گفت كه از تو حیا می كنم. پس به او گفتم كه تو را به خدا قسم می دهم كه مرا خبر ده. پس جبرئیل گفت كه اما سبزی رنگ قصر حسن، پس او می میرد به زهر؛ و رنگ او سبز می شود. و اما سرخی قصر حسین؛ پس كشته می شود و روی او به خون سرخ می شود. پس آن دو برادر هر دو بگریستند و حاضران صداها را به گریه بلند كردند. [2] .

و در كتاب مناقب گفته كه:

چون حسن مشرف بر موت شد، حسین به او گفت كه می خواهم احوال تو را بدانم، ای برادر من. پس حسن به او گفت كه شنیدم كه پیغمبر فرمود كه عقل از ما اهل بیت مفارقت نمی كند مدامی كه روح در ما است، پس دست تو را در دست من بگذار تا اینكه چون ملك الموت را ببینم دست تو را فشار می دهم. پس حسین دست خود را در میان دست حسن گذاشت. چون ساعتی گذشت، دست حسین را فشاری داد. پس حسین گوش خود را به نزدیك دهان آن مظلوم فرا داشت. حسن گفت كه ملك الموت به من گفت كه مژده باد تو را! پس به درستی كه خدا از تو راضی است و جد تو شفاعت كننده است [3] .



[1] بحار الانوار 154:44.

[2] بحار الانوار 145:44.

[3] مناقب ابن شهر آشوب 43:4 و 44.